زماني که از مادر متولد شدم صدايي در گوشم طنين انداخت!...و گفت تا آخر عمر من با تو هستم....از او پرسيدم کيستي...؟جواب داد : غم هستم...!و آن لحظه فکر کردم که غم عروسکي است که من با آن سرگرم مي شوم.ولي...اکنون فهميدم که من عروسکي هستم بازيچه ي غم...!
سلام دوست عزيزبه روزم و منتظر حضور سبزت[چشمک]